کد مطلب:233467 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:162

سیاستمدار الهی
«الامام... عالم بالسیاسة» «سیاست» در لغت به معنای تدبیر و به مصلحت امری، اقدام كردن است. این معنای عام، شامل تدبیر همه امور بندگان خدا می شود، اما به قرینه ی آن كه در این روایت، امام علیه السلام در صدد تبیین ولایت امام است، مراد از سیاست،تدبیر امور اجتماع است؛ یعنی امام نسبت به تدبیر امور جامعه، عالم به امور سیاسی است. در بینش توحیدی، اصول سیاست بر پایه توحید و پذیرش وحی و نبوت و معاد استوار می باشد.

ائمه علیه السلام سیاستمدارانی هستند كه سیاست آنان نیز مانند سایر كارهایشان بر محور توحید است، لذا برخی از حركت های سیاسی و اجتماعی ایشان نه با معیارهای سیاستمداران دغل آن روزگار سازگاری داشت و نه با معیارهای سیاست بازان امروز. سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، در راه كربلا پیشنهاد اصحابش - مبنی بر جنگیدن با سپاه هزار نفری حر - را نپذیرفت و فرمود:

هرگز آغازگر جنگ نخواهم بود (و قبل از آنان دست به قبضه شمشیر نخواهم برد). [1] .



[ صفحه 142]



امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه ای خطاب به معاویه فرمود:

تو كجا و سیاست و تدبیر امور رعیت كجا؟ تو كجا و ولایت پیدا كردن بر سرنوشت امت كجا؟

با توجه به آنچه بیان شد، خاندان رسالت،مربی و مدبر و متولی امور و قائم به شؤون و مؤدب و مرشد بندگان به راه نجات در دنیا و آخرت هستند و محدوده ی تدبیر سیاستشان، زمان خاص و مكان معین ندارد.

چنین مقام و رتبه ای از صفات مخصوص كمالات منحصر به فرد این دودمان است و هیچ كس نمی تواند ادعای چنین مقام و منزلتی را داشته باشد. برای اثبات انحصار مقام سیاست خلق به حضرات معصومین علیه السلام و جمعی كه مؤدب به آداب الهیه هستند، می توان به حدیث زیر نیك نگریست و بدان تمسك جست:

به راستی خداوند عزوجل پیامبرش را تأدیب نمود، نیكو تأدیبی. آری! مؤدبی چون خدا و مؤدبی چونان رسول خدا معلوم است چه حسن تأدیبی است و چون ادب آن وجود مقدس به تأدیب الهی كامل شد، خدا در حقش فرمود: (انك لعلی خلق عظیم) [2] .

آن گاه امر دین و امر امت را به او تفویض و واگذار كرد تا در مقام سیاست بندگان خود برآید و نسبت به او چنین فرمود: (ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا) [3] ؛ آنچه رسول خدا برای شما آورد و



[ صفحه 143]



امر نمود بگیرید و عهده دار انجامش گردید و از آنچه شما را نهی نمود و بر حذر داشت،بپرهیزید. و رسول الله - كه خدا در حقش چنین فرموده و سیاست بندگان را به او واگذارده - مسدد و مؤید به روح القدس بود و لغزش و خطایی در هیچ شأنی از شؤون خلق و امور سیاسی بندگان عهده دارش بود، در او دیده نمی شد. [4] .

از این روایت شریف استفاده می شود كه سیاست صحیح و تدبیر امور بندگان به تمام معنی منحصر است به سیاست دان مدبری كه مؤدب به ادب الهی باشد و مؤید به روح القدس، تا در نتیجه هیچ لغزش و خطایی در مجموعه ی موارد تدبیری و سیاسی او دیده نشود؛ زیرا سیاست كامل و تمام، لازمه اش عصمت، علم تام و درایت به فرجام و آگاهی از سرانجام امور است كه در غیر این دودمان یافت نمی شود.

با این تعاریف معلوم می شود كه آن چه امویان داشتند سفاهت و دغل كاری بود نه، سیاست و رهبری [5] . سیاست و تدبیر امور امت شرایطی دارد كه سیاستمدار بدون برخورداری از آن شرایط نمی تواند نقش صحیح الهی خود را ایفا كند، در نتیجه به خشم و قهر خداوند گرفتار می شود. یكی از آن شرایط، برخورداری از صبر و شرح صدر است.

«آلة الریاسة سعة الصدر». [6] سر آن حضرت موسی علیه السلام هنگام دریافت مأموریت ابلاغ پیام الهی به فرعونیان در ضمن خواسته های خود، از خداوند شرح صدر طلبید [7] ، این بود كه حتی اگر پیامبری از فرستادگان الهی در امر



[ صفحه 144]



تبلیغ و هدایت مردم كم صبری كند، مورد عتاب خداوند قرار می گیرد؛ مثلا وقتی حضرت یونس علیه السلام بعد از سی سال تبلیغ و ایمان آوردن تنها دو نفر امتش را نفرین كرد، خدای متعال به او فرمود: «و لم تسسهم بسیاسة المرسلین» [8] ؛ با امت خود همانند سیاست انبیا و مرسلین رفتار نكردی (زود نفرین كردی).

امام علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمودند: وقتی خداوند كسی را برای تدبیر امور بندگانش بر می گزیند، سینه اش را برای آن مقام گشایش می دهد و قلبش را منبع حكمت می گرداند.

بنابراین محور اساسی سیاست انبیا و پیام آوران الهی و سالكان خط توحید،هدایت مردم به یگانه پرستی و قسط و عدل است. امام عالم به سیاست است، آن گونه سیاستی كه مردم را به توحید برساند.


[1] خوارزمي، مقتل الحسين عليه السلام 234 / 1.

[2] قلم (68):4.

[3] حشر (59):7.

[4] اصول كافي، كتاب الحجة، باب التفويض الي رسول الله و الي الائمة عليه السلام،ح 4.

[5] «و الله ما معاوية بأدهي منه ولكنه يغدر و يفجر» خطبه 200 نهج البلاغه.

[6] نهج البلاغه، ق 176.

[7] (رب اشرح لي صدري) (طه (20):25).

[8] بحارالانوار 392 / 14،باب 26.